جایی همیشه خالی

وبلاگ اختصاصی و رسمی هانیه سیدمردانی ( دفتر ترانه ها)

انتشار البوم سبک تازه

اول خرداد 96

این شعر رو خودم خیلی دوست دارم. پیشنهاد میکنم با مراجعه به کانال تلگراممون نماهنگ این ترانه زیبا رو هم دانلود کنین. 

نظرات شما برای من سازنده س

ممنونم از حضورتون 

پیوستن به تلگرام ما : @mahotoranj

+نوشته شده در جمعه 12 خرداد 1396برچسب:سبک تازه , هانیه سیدمردانی,ساعت1:50توسط هانیه سیدمردانی |
چند خطی با کتاب ...

کتابها می ارزند به گوشیهایی که خودشان را نخود هر آشی کرده اند.


برنامه ی زندگی مشخصی دارند.


نوشته شده اندچاپ شده اند که دستها را به آرامش دعوتکنندو چشمها را به تمرکز.

هوش را به تقویت و ذهن را به فعالیت دعوت میکنند.


کتابهاگاهی آنقدر جذابند که لبهارا به حرکت وامیدارند


حتی گاهی دوربین ها تا زمان خوانش کتابهاراثبت نکنند دلشان آرام نمیگیرد...


کتابها سر میز شام ظاهرنمیشوند.


به غرورشان برمیخورد میان برگه هایشان هر تصویرو متنی را جای دهند


در زندگی دیگران سرک نمیکشند


زندگی و آبروی خوانندگان را هک نمیکنند.


از چیزی که متعلق به دیگریست بدون اجازه کپی نمیپذیرند


تصویر دیگران را به سخره نمیگیرند


و به کسی اجازه هیچکدامرا نمیدهند.


کتابها زندگی را گم نمیکنند


واگر کسی غرقشان شود دستش را گرفته و نجاتش می دهند


کتابها آبرودارند


اما


اما اینروزها گوشیهای نخود هر آش


، سرسفره ،کلاس درس ،هواپیما،پیک نیک های خانوادگی ،

زمان رانندگی و وو سرک میکشندانقدر وقیح هستند که درزندگی دیگران نیز دست وپاگشوده اند.

گوشی ها همان رفیقان نابابند...


کمی امروزی تر...


#هانیه_سیدمردانی

 

لطفا در صورت کپی از مطالب نام صاحب اثر کر شود .

+نوشته شده در جمعه 12 خرداد 1396برچسب:کتاب , کتابخوانی , گوشی , رفیق , هانیه سیدمردانی , ماه و ترنج , کانال تلگرام شعر,ساعت1:15توسط هانیه سیدمردانی |
اعجاز

پیامبر نیستم


اما


معجزه خواهم کرد


با همین ذغال سیاه دود گرفته


کاری میکنم


دوباره معجزه ساط شود


طبیعت سبز گمشده در این سیاهی


دیواری سفید


خالی


و نقشی از آرامش


نقش درختی سبز با قامتی بلند


آرمیده در آغوش زمین


و دستانی تسبیح گوی


رو به آسمان الهی


و مردی که سالهاست تکیه داده به همین درخت


نگران


و البته امیدوار


معجزه


همین امید بیدار است


صدایی هست


صدایی از دور دست


هی پیرمرد


بلند شو


معجزه ات دستان پینه بسته ی تو را می خواهد


تا برای تحمل سرمای نیمه شب


هیزم بشکنی
....
#هانیه_سیدمردانی

لطفا در صورت کپی از شعر ، نام صاحب اثر ذکر شود.

+نوشته شده در جمعه 12 خرداد 1396برچسب:معجزه , سیاهی , تسبیح , شعر , هانیه سیدمردانی , ماه و ترنج,ساعت1:10توسط هانیه سیدمردانی |
افسانه من و تو

عاشقی که من باشم ،


معشوقه ای که‌تو


پایان قصه میشود افسانه ی قرن


پایان قصه


میرسد به موهای سپید من


و چشم های تار شده از گریه

 

روزی که برگردی به من


با چشم های تارشده ام ، تار میزنم برایت


پنجره های خواب الوده را باز میکنم

 

قهوه که نه


اینبار


چای زعفرانی دم میکنم برایت


می نشینم و بار دیگر


از دستانت میخواهم که موهایم راببافد


به بهانه ی خواستنت


تا شاید بمانی اینبار


در اغوشم...

 

#شعر  : هانیه سیدمردانی

لطفا در صورت کپی نام شعر ذکر شود . 

+نوشته شده در جمعه 12 خرداد 1396برچسب:بهانه , افسانه , آغوش , هانیه سیدمردانی , ماه و ترنج , چای زعفرانی,ساعت1:6توسط هانیه سیدمردانی |
دانلود فایل صوتی ( مادرجون)

 

 

 دانلود از طریق لینک زیر:

مادرجون : mp3

+نوشته شده در سه شنبه 12 بهمن 1395برچسب:مجید حدادی یارندی , هانیه سیدمردانی , ترانه سرا , مادرجون , مادربزرگ , غزل هنر , دانلود,ساعت20:33توسط هانیه سیدمردانی |
یلداتون مبارک 30/9/1395

   

 در این شب پر از امید و اجابت دعا

به تو می سپارم آخرین برگ پائیز را هم

تلاطم عشق را هم

خاطرات زیبا را هم

لبخند را هم

ترانه را هم ...

چشمانت را ببند

آرزوهایت را به زبان بیاور

غزل را بهانه کن ، آیین را به جای آر

خدایی در این حوالی برایت ساز می نوازد

همان که تو می خواهی

همان که به رقص وا میدارد زمستان را

یلدای عمرت پر از ترانه مهر

پر از اجابت عشق و بیکران برکت

یلدایت مبارک

شعر: هانیه سیدمردانی

+نوشته شده در سه شنبه 30 آذر 1395برچسب:یلدا مبارک , یلدا , تبریک , هانیه سیدمردانی,ساعت18:18توسط هانیه سیدمردانی |
باد وحشی

   

آلبوم : غروب تلخ یک رویا

خواننده : مصطفی مرادی

موزیک : پیام کیا – میکس و مستر : حسین پور معصومی – گیتار : مهیار قاسمی )

که در این آلبوم افتخار همکاری با تک آهنگ (بادوحشی) رو داشتم

برای دانلود به ادامه مطلب مراجعه فرمایید 

ادامه مطلب
+نوشته شده در شنبه 22 خرداد 1395برچسب:باد وحشی , هانیه سیدمردانی , مصطفی مرادی , غروب , غروب تلخ یک رویا , رویا , آلبوم , دانلود ,,ساعت20:8توسط هانیه سیدمردانی |
من دلم تنگ ...

تو نگاهَت مثل دروازه ی آماده جنگ

      گوشهایت پُرِ آرامش چنگ

             چشمهای تو نگین آمده از قالب سنگ

                   تو لبت رنگ

                        دلت سنگ

              تمامِ غزلِ زلفِ پریشانت رنگ

من دلم تنگ

          دلم تنگ 

               دلم تنگ...

هانیه سیدمردانی

+نوشته شده در چهار شنبه 5 خرداد 1395برچسب:دلتنگی , هانیه سیدمردانی , زلف , پریشان , سنگ , غزل , شعر, کتاب , دلنوشته ,ساعت21:34توسط هانیه سیدمردانی |
کارنامه کاری من تا به امروز

 

 

هر روز لینک دانلود یکی رو خواهم گذاشت تا بتونین شنونده آهنگهای این سه آلبوم باشین. 

دوستتون دارم 

+نوشته شده در پنج شنبه 16 ارديبهشت 1395برچسب:کارنامه کاری , هانیه سیدمردانی , آلبوم ساربان , آلبوم موسیقی , مهدی بابازاده , غزل هنر , امیرهوشنگ کرمی , بادوحشی , ,ساعت17:17توسط هانیه سیدمردانی |
گاهی برای پیدا شدن باید گم شد...
میخواهم قدری گم شوم. قدری نا پیدا. 
 
شاید جایی ، در راهی ، در کنج آسمانی خوابم ببرد و خود را بیایم در عالم درهم برهمم.
 
شاید از گذشته هایم در بارانی طوفانی پاک شوم
 
شاید از ندانسته هایم دور شوم
 
شاید خودم را بتوانم پیدا کنم 
 
گاهی برای پیدا شدن باید گم شد. 
 
باید رفت
 
باید دور ماند و اندیشید.
#هانیه سیدمردانی
+نوشته شده در یک شنبه 12 ارديبهشت 1395برچسب:هانیه , سیدمردانی , هانیه سیدمردانی , عکس نوشته , متن ادبی ,شعر , ترانه , داستانک , داستان کوتاه,ساعت1:16توسط هانیه سیدمردانی |
جایگاه

تو با کودکانه هایت عاشقی می کنی


و من کودکی م را در چهارده سالگی رهانموده و بزرگ منشانه فکر نموده ام.


تو عاشقانه هایت را می سرایی


و من غبطه ی ذهن درگیرم را میخورم


تو جای جای زمین را با اتومبیلت گشت میزنی


و من برای ماندنم خیابانها را قدم به قدم حفظ میکنم.


تو تحصیلات حفظی ت را به رخ میکشی و من علم تجربه ام راهم مخفی نموده ام.

 

کودک بمان.کودکانه لبخند بزن. فکرش را هم نکن که من چه میگویم.از کجا میگویم.

 


لبخند ذهن کودکانه ات ،هیچ هم که نداشته باشد، لبخند است.


و این قوت قلبیست برای من که لااقل تو آرامی.


لبخندبزن


کودکانه فکر کن


هرچند من کودکی ام را در همان چهارده سالگی جا گذاشتم...


هانیه_سیدمردانی

+نوشته شده در سه شنبه 11 اسفند 1394برچسب:اجتماعی , متن , شعر, هانیه سیدمردانی , شعر , مینیمال ,ساعت15:53توسط هانیه سیدمردانی |
آسوده بخواب

بخواب

آسوده از هر آنچه اتفاق می افتد


آسوده از هر آنچه اتفاق خواهد افتاد


من بیدار خواهم ماند


تا خود صبح


تا ساعتی که خورشید چشمانت را باز کند ، بیدار خواهم ماند


برای تشکر نیست


من دوست دارم که دوستت داشته باشم


من دوست دارم برایت بیدار باشم


بیدار خواهم ماند


آسوده بخواب


آسوده تر از هرآنچه فکرش را می کنی...


#هانیه_سیدمردانی

+نوشته شده در سه شنبه 11 اسفند 1394برچسب:خواب , بیداری , عاشقانه , هانیه سیدمردانی , متن کوتاه , مینیمال , جایی همیشه خالی,ساعت2:36توسط هانیه سیدمردانی |
جنون سرد...

من عاشقانه روبرویت به تماشا می نشینم

بخوان 

صدای تو خیالات مرا جلا میدهدنه عکسی 

نه خاطره ای 

نه جنونی

تمام خیالاتم را برایت میسرایم.

 

برای تویی که خیالی ترین خیالاتم را

آهنگسازی می کنی و با روحت می نوازی 

با چشمانت میخوانی...

 

مردم دنیا را به شنیدن صدایت دعوت کرده ام

بخوان

 

خیالاتم را پر از نوازشهایت می کند.

بخوان

جنونم را کامل کن

من ، مجنون وار به خیال داشتنت عاشقم.

(هانیه سیدمردانی)

+نوشته شده در سه شنبه 20 بهمن 1394برچسب:جنون سرد , هانیه سیدمردانی , شعر , ترانه , ,ساعت5:25توسط هانیه سیدمردانی |
پایان یک آغاز ---------رمان کوتاه عاشقانه

هوالحق

------------- داستان (پایان یک آغاز ) قسمت 1 ----------

شاید اسمش و گذاشتم پایان یک آغاز . پایانی اجباری میان عربده های وحشیانه مردم شهر .

مردمی که آشنایند اما آنچنان تبر به ریشه احساست میزنند که حتی توان تلافی نداشته باشی. 

بی حسم. به تو ، خودم و تمام دنیا. 

نه میخندم و نه گریه م میگیره. کارم شده راه رفتن به سمت مقصدی که نمیدونم کجاس.

حکمت خدا رو نمی فهمم تمام شب ذهنم پر و خالی میشه از افکاری که ختم میشن به تو و حادثه آرامش بی اندازه ت.

نفس می کشم ، دریا را ، تو را ، مهتاب را و چه شاعرانه ی مزخرفی ست...

تو به کنار ، اینروزها خودم رو هم کم دارم.

یاد اون حادثه ی تلخ بخیر ، یعنی یاد خود اولم بخیر .

اون زمان که تمام تو رو به لبخندی رها می کردم و بی بهونه و بی قرار دوباره جویای نیم نگاهت بودم.

چقد دیر گذست . این فاصله و تمام روزهای خوب و بدِ ذهن من و چه زود نابود شد رویای لباس سفید و

ماسه های ساحل.

چه زود خلاف حرفای ساده و یکرنگِ رنگین کمونی ت شدم...

-----  اصلا تو دلت بودم ؟!!!

هر لحظه ی من همین شده بود . هزار تا سوال بی جواب و خالی از لبخند ....

-----  19 آبان ماه 86 ساعت ده و سی و نه دقیقه بود . خوب یادمه که :

(براتون بصورت خصوصی پیام دادم . امیدوارم خونده باشین )

یادته ؟!منکه اسمش رو میذارم شیطنت دخترونه ، اینکه شماره ای رو که برام گذاشته بودی

پاک نویس شد تو سررسیدم . اونم فقط همینجوری

 20 آبان ماه همون سال 

* مطمئنی راسته ؟ منظورم اینه که مطمئنی میگه چه اتفاقی قراره بیافته ؟!

+ آره مطمئنم . خیالت راحت . اصلا میخوای اول فنجون منو بخونه ؟!

* نه . میخوام ببینم چی میگه ...

+نوشته شده در پنج شنبه 17 دی 1394برچسب:رمان , داستان کوتاه , داستان عاشقانه , پایان یک آغاز , داستانک , خاطر نویسی , هانیه سیدمردانی , قصه ,ساعت14:32توسط هانیه سیدمردانی |
یه قصه کوتاه بنام ( رویای بهشت )

داستان کوتاه : رویای بهشت 

نویسنده : هانیه سیدمردانی 

    ....... (( لطفا در صورت استفاده و کپی از داستان نام نویسنده ذکر گردد )) ........

با احترام

 

زیر سایه خدایی که زمین و زمان و خلق کرد و دوست داشتن رو یاد آدمها داد ، لحظاتی رو با هم تو مرور خاطرات عاشقانه کسی سپری می کنیم.

خیلی وقت بود پیر زن از داشته هاش دل کنده بود و صبح تا عصرش رو توی پارک نزدیک خونه ش می نشست و به منظره زیبای پارک نگاه می کرد و زیر لب جملاتی رو زمزمه می کرد. آخه خیلی سال گذشته بود و دیگه حوصله ای برای نوشتن نداشت. حتی نمیدونست با اینهمه آرامش چیکار کنه!!! از بچگی عاشق نشستن توی پارک خلوت بود و بهش حس خوبی دست میداد. یه آه از ته ته دلش کشید  و با خودش گفت :

کجایی دیوونه ی قشنگم؟ کجایی بهم بگی بی معرفت ؟ دلم برات تنگ شده . می فهمی ؟! دلم تنگ شُ..........................ده.

و آروم زیر لب تکرار کرد: بی معرفت ، بی معرفت ، بی معرفت.

سکوت عجیبی محیط و فرا گرفته بود انگار تمه چی با احساس پیرزن شکل می گرفت و تغییر می کرد .

ادامه داد : عاشق شدم، نیومدی . ازدواج کردم ، نیومدی . بچه دار شدم ، نیومدی . صدات زدم ، نیومدی . پیر شدم باز نیومدی . با لبخند ملیحی گفت : میومدی هم می گفتی : بی معرفت.

بغض عجیبی داشت . نمیدونست چرا اینطور بود. بغضی داشت که با یه اشاره میخواست خودنمایی کنه.صدایی شنید. یه آه . با صدای مردونه ی خیلی غمگین.

اتفاقاً بدنبال آهِ مردونه یه بی معرفت هم شنید. انگار کسی هم بود که حس پیرزن رو داشت. سکوت کرد تا دوباره بشنوه اما ... .

خودش ادامه داد :

ببین نقش نگاه تو رو برگ زرد پاییزه

داره اشکای من آروم رو پلکای تو میریزه

هنوز بیت بعدی رو شروع نکرده بود که صدای مردونه ادامه داد :

شروعت ساده بود اما طلوعت پ شد از حسرت

داری خالی میشه قلبم از هر چی کینه و نفرت

پیرزن بهت زده به نقطه ای خیره شد . باورش نمیشد ، صدای مردونه ته دلش رو خالی کرده بود. به نقطه ای خیره موند آخه این شعر مربوط به جوونیاش بود . خودش سروده بود . این شعر براش خیلی عزیز بود.باهاش خاطره داشت. آسمون آبی پرشد از ابرایی که اومده بودن برای پر کردن ضیافت عاشقانه. یه نسیم خنک و بوی دل انگیز خاک. انگار تمام کائنات خیره شده بودن به این دو نیمکت پشت بهم . بیقرار و مضطرب بود . آروم صورتش رو برمیگردونه به پشت سرش نگاه کنه میبینه چشمای اشک آلودی ذل زده بهش و داره خیره بهش نگاه میکنه و

با چشم تو چشم شدنشون گفت : سلام بی معرفت. خوبی ؟

تو نگاه پیر مرد میشد هزاران حرف نگفته رو خوند. هزاران دلتنگی . هزاران بهونه نبودن . گریه عاشقانه قشنگی بود تو نگاه هر دو که نمیشد ازش گذشت . خدا داشت به کدوم خوبیشون جواب میداد . به کدوم دعاشون پاداش عاشقانه میداد ؟!؟

مثل همیشه پیر مرد پیش قدم شد و کنارش نشست . دستای سرد بانوی قصه رو توی دستای مردونه ی خودش محکم فشرد و بوسید . اونقد دلش برای این نوازش مردونه تنگ بود که بی اختیار سرش رو گذاشت روی شونه های پیرمرد و با صدای آرومش گفت: کجا بودی اینهمه سال؟ میدونی چقد منتظرت شدم؟میدونی چند ساله رو این نیمکت نشستم و منتظر صداتم؟ چرا تنهایی ؟ خونوادت کو؟ بچه ت کو؟ رضای قشنگم نمیخوای جواب بدی؟!

رضا که تازه فرصت کرده بود بین سوالات بهار جای خالی پیدا کنه با حوصله و آروم نگاهش کرد و گفت : دوباره صدام کن تا بگم. رضا خیلی صبور بود و خیلی با حوصله و برق نگاهش هیچ جور قابل انکار نبود . میدونست چطور سوگولیش اروم میشه . ضربان قلب ترانه داشت با ضربان قلب رضا یکی میشد . نگاهش رو دوخت به چشمای رضا و دوباره تکرار کرد : رضای قشنگم ، چرا تنهایی ؟ باورت میشه چه حس خوبی دارم.

رضا نفس عمیقی کشید و جواب داد: تنهام ترانه. تنهای تنها. نیاوردمشون . خواستم بقیه راه رو  تنها باشم. مالِ خودِ خودم. خودت چرا تنهایی ؟ ترانه: منم خواستم تنها باشم. هیشکی رو نیاوردم. بیقرارن ولی نیاوردمشون. خیلی ازم فاصله دارن. اینجا دیگه مال منه دلتنگی می کنن ولی اونیکه دوستم داشته باشه خودش میاد پیشم.

رضا نشون داد که دوستش داره. این آغوش آروم و حرفای شیرین عطر عجیبی به بارون و منظره پارک بخشید . قدم زدن با هم دست تو دست هم بی هیچ انتظاری بی هیچ چشم داشتی . محال بود ولی دیگه تمام محال هاشون ممکن شده بود.

 

 

+نوشته شده در دو شنبه 9 آذر 1394برچسب:داستان کوتاه عاشقانه , هانیه سیدمردانی , بهشت , دلبستگی , من و تو ,ساعت20:8توسط هانیه سیدمردانی |
آهنگ قاصدک با صدای امیرهوشنگ کرمی عزیز

امیدوارم از شنیدن این آهنگ لذت ببرین و بتونه تو دل همه تون جا باز کنه

دوستتون دارم هوارتا

لینک دانلود :

http://faslemusic.com/%D8%AF%D8%A7%D9%86%D9%84%D9%88%D8%AF-%D8%A2%D9%84%D8%A8%D9%88%D9%85-%D8%AC%D8%AF%DB%8C%D8%AF-%D8%A7%D9%85%DB%8C%D8%B1-%D9%87%D9%88%D8%B4%D9%86%DA%AF-%DA%A9%D8%B1%D9%85%DB%8C-%D8%A8%D9%87-%D9%86%D8%A7/

 

 

+نوشته شده در یک شنبه 8 آذر 1394برچسب:قاصدک , هانیه سیدمردانی , امیر هوشنگ کرمی , غزل هنر , بی تو ,ساعت17:15توسط هانیه سیدمردانی |